رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

رها و عروسی و تهران و...............

    رها خانوم از اونجایی که ٢٠ اردیبهشت قرار بود بریم تهران عروسی پسر عمه نوید و نگین هفته گذشته حسابی مشغول تدارک واسه رفتن بودیم و از طرفی هم من دو تا امتحان داشتم واسه همین سرم خیلی شلوغ بود و بالاخره روز رفتن فرا رسید و بنده صبح رفتم آرایشگاه و ظهر حرکت کردیم مامانی و سحر هم با ما اومدن میخواستن برن کرج خونه عمه آذر (عمه من )و ما هم رفتیم اونجا اماده شدیم و بعد رفتیم تهران عروسی عزیزم خیلی دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی و مدام مشغول بازی با بچه ها بودی و حسابی همه رو مجذوب خودت کرده بودی دیگه از بزرگ و کوچیک همه با تو بازی میکردن دو روز اونجا بودیم و بعد یه شب هم رفتیم خونه خاله میترا و اونجا هم با سرمه بازی ک...
24 ارديبهشت 1391

فلسفه عدد 14

  سلام رهای گلم عزیز دلم  پنجشنبه 14 تیر بود و شما 22 ماهه شدی مبارک عزیزم میخوام  یکم از جایگاه عدد 14 تو زندگیمون برات بگم که خیلی جالبه ما تا حالا هرچی شماره تلفن داشتیم حتما یه 14 توش بود شماره خونه قبلیمون ، شماره خونه فعلیمون  موبایل من ،موبایل بابا و هرچی کارت بانکی که من دارم تا رمز شون باز میکنم حتما عدد 14 داره و جالبه  که کارتهای بانکی بابا هم همینطور و البته رمز کارت  سوخت ماشین و مهمتر از همه اینکه تاریخ تولد تو هم روز 14 شد و یه 14 دیگه هم اینکه شما چهاردهمین نفری بودی که به خانواده پدری اضافه شدی و حالا دیگه دور سفره 14 ن...
16 ارديبهشت 1391

تبریکات رها جون

  عزیز دلم 10 اردیبهشت تولد بنده بود و بابا به شما یاد داداه بود بگی مامان تولدت مبارک و شما هم میگفتی مامان تفدت مداده مداده  (میم با ضمه) و من کلی ذوق مرگ میشدم ممنون دختر گلم امروز هم روز معلم بود کلی کادو (کادر مهد کودک ) تهیه کرده بودیم و رفتیم مهد و کلی تمرین کرده بودیم  که به  بگی مژگان جون روزت مبارک که گفتی مونو موداده موداده در ضمن امروز روز تولد رادین (همون دادای که جنابعالی سینه سوختش )هستی بود و یه کادو هم برا اون گرفتیم و قرار بود بگی رادین تولدت مبارک که احتمالا گفتی          رادیییییی   تفدت موداده ...
12 ارديبهشت 1391

یک خاطره فراموش شده

  دختر نازم میخوام خاطره عروسی مژگان جون که یادم رفته بود برات بنویسم رو بگم : روز 10 فروردین عروسی مژگان جون (مربی رها)بود که صبح رفتیم یه (گلدون) کادو گرفتیم و بعد از ظهر آماده شدیم و رفتیم من فکر میکردم که تو لباس عروسی مژگان جون رو ممکنه نشناسی آخه گاهی عکسهای عروسی من و بابا رو که میبینی بابا رو میشناسی ولی من رو نه ... خلاصه وارد که شدیم لیلا جون و رعنا جون و لیدا جون بودن با دیدن اونها خوشحال شدی و پریدی بغل لیلا مشخص بود که حسابی دلت براشون تنگ شده آخه تعطیلات ندیده بودیشون خلاصه گفتیم بریم پیش عروس تا سلامی عرض بکنیم که با دیدن عروس شما خانوم خانوما شروع کردی به صدا کردن مژگان که مونو مونو مژگان جون داشت کیف میکرد چون...
9 ارديبهشت 1391

رهای بلا

  رها خانوم ابن روزها شیطونتر از روزهای قبل شلوغ کاریهات  رو ادامه میدی و من هم مدام در پی تو و مشغول جمع کردن ریخت و پاشهای تو هستم  خدا نکنه بریم باغ که دیگه غیر قابل کنترل میشی ومدام در حال دویدن و آب بازی هستی و من هم در پی تو فدای تو بشم عزیزم خوب بچه باید شلوغ کنه دیگه........... روز پنجشنبه ما خونه مامانی بودیم که خاله ها هم اومدن و تو و سلما جون دیگه سنگ تموم گذاشتید تمامی استعداداتون رو رو میکردین واما کارهای جدید:  عروسکات (تارا،عسل،نی نی ) رو یا میخوابونی یا بهشون می می میدی گاهی هم سه تاشون رو بغل میکنی و با من خداحافظی میکنی میگم کجا میری میگی پارک   خ...
7 ارديبهشت 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد